سفارش تبلیغ
صبا ویژن


اواخر سال شصت و دو بود. شب عملیات، آرام و بی سر وصدا داشتیم می رفتیم طرف دشمن، سر راه یکهو خوردیم به یک میدان مین. خدایی شد که فهمیدیم میدان مین است، وگرنه ما گرم رفتن بودیم و هوای این طور چیزها را نداشتیم. بچه های اطلاعات عملیات،اصلاً ماتشان برده بود. آنها موضوع را زودتر از من فهمیدند وقتی بهم گفتند، خودم هم ماتم برد. آن طرف میدان مین شبح دژ دشمن توی چشم می آمد.

کمی عقب تر از ما، تمام گردان منتظر دستور حمله بودند. هنوز از ماجرا خبر نداشتند. بچه های اطلاعات خیره خیره نگاهم می کردند.

گفتند: چکار می کنی حاجی؟

گفتم : می بینین که! هیچ راه کاری برامون نیست.

گفتند: یعنی...........بر گردیم؟!

چیزی نگفتم، متوسل شدم به حضرت صدیقه ی طاهره(س). به سجده افتادم روی خاکها، و باز گفتم : شما خودتون تو همه ی عملیات ها مواظب ما بودین، یکدفعه رفتم نزدیک بچه ها ی گردان. حاضر و آماده نشسته بودند و منتظر دستور حمله بودند.

بدون معطلی دستو حمله دادم. آن شب به لطف و عنایت بی بی دو عالم (سلام الله علیها) بچه ها تا نفر آخرشان از میدان مین رد شدند. حتی یکی از مین ها هم منفجر نشد.دیدن آن میدان مین، واقعاً عبرت داشت. روی تمام مین ها جای رد پا بود.بعضی حتی شاخکهاشان کج شده بود، ولی الحمدالله هیچ کدام منفجر نشده بودند. چند روز بعد از عملیات مین ها را امتحان می کنند ومی بینند آن حالت خنثی بودن میدان مین بر طرف شده است!

 

                                                                                                  بر گرفته از کتاب خاکهای نرم کوشک -به نقل از علی اکبر محمدی پویا




هیئت تحریریه وصال شهدا ::: چهارشنبه 87 اردیبهشت 18::: ساعت 1:14 عصر
صلوات نذر لاله های شهید :
صلوات